با هر خط از این نویسنده، بیشتر از ژان تولی متنفر میشم. یک داستان ضدانسانی، ضداجتماعی و ضدتمدنی. یک زباله به تمام معنا که البته این زبالهاش نسبت به زباله قبلی؛ مغازه خودکشی» قابل تحملتر بود.
حوصله زیادهگویی در مورد این کتاب رو ندارم. اقتباس نویسنده از یک اتفاق واقعی که در قرن ۱۸ در فرانسه افتاده و یک حادثه تاثیرگذار بوده هم نمیتونه از عمق نفرت من بهش کم کنه. همونطور که توی کتاب قبلیش گفتم، این تفکر، این قلم، این رویکرد به انسان و زندگی، چیزی جز نفرت نیست. توده مردم گناهکار نیستند. توده مردم قربانی تصمیم گیری غلط هستند. حتی توی این کتاب و این داستان و این اتفاق واقعی. ژان تولی به من ثابت کرد که تفکری متعفن، نژادپرست و رترواکتیوی داره و اتفاقهایی که این روزها در فرانسه شاهدش هستیم، دقیقاً نشأت گرفته از همین افکار بورژووازی ضدمردمی هست. برای درک درست اتفاقات یک ماه اخیر فرانسه کافیه این کتاب رو با عینک شفافتری بخونیم.
فرانسه تا بوده همین بوده. یک کشور بیسر و ته، با مردمی بیسر و ته، و جامعهای بیهویت. مردمی که در عرض مدت کوتاه از پادشاهی به دموکراسی و دوباره از دموکراسی به پادشاهی برگشتند. مردمی که در دنیای معاصر با علم کردن برج ساختگی در وسط پاریس تمام جنایتهای تاریخ فرانسه رو فراموش کردند و یک سانتیمانتالیسم کذایی و چندش آور رو به خورد جهان دادند. همیشه از تنفر خودم نسبت به مردم فرانسه گفتم؛ ولی شاید این چند خط توضیح مناسب و کوتاهی باشه برای دوستانی که از من دلیل این تنفر رو میپرسیدن.
در هرصورت، این کتاب با وجود استناد تاریخی، برای من بیارزش بود. در زندگی و جهان زیستی اجتماعی، تنها یک چیز اهمیت داره، و اون هم ارزش دادن به جامعه هست. انداختن همه تقصیرها گردن یک توده اجتماعی سادهترین و سخیفترین کاری هست که ابزار قدرت در دنیای مدرن یاد گرفته.
ارزش این کتاب برای من ۱ از ۵ بود. شاید برای شما طور دیگهای کارکرد داشته باشه. نظری داشتید توی کامنتها با من به اشتراک بذارید
یک ,کتاب ,فرانسه ,رو ,توده ,مردمی ,این کتاب ,که در ,در فرانسه ,کتاب رو ,و یک
درباره این سایت